ذهنم درگیر است، هرچه می کنم نمی توانم با خود کنار بیایم، آخر چگونه؟ مگر میشود به همین سادگی دروغ گفت، تهمت زد، خدا را هم شاهد آورد!
آن دروغ و تهمتش پذیرفتنی ولی خدا را شاهد آوردنش را چگونه بپذیرم؟ ناآگاه نیست، کودک نیست، ساده نیست، کارشناسی ارشد الهیات دارد، همسرش روحانیست، سی و خردهای سن، به امور اداری هم آگاه است، میداند این دروغ و تهمت نه آن کارمند را عزل میکند و نه موجب ارتقا خودش میشود، فقط دیدگاه مسئولشان نسبت به آن کارمند منفی میشود.
صبح که از منزل خارج شدم هنوز همهی این فکرها در ذهنم بود، هنوز درگیر بودم که چطور توانست؛ اگر چه از این قبیل رفتارها قبلاً هم از او دیده بودم ولی... .
توی سرویس که نشستم راننده پیچ رادیو را چرخاند، مثل هر صبح رادیو معارف، و مثل هر روز ساعت هفت سخنان یک عالم، اولین جملهاش این بود: علم تنها یکی از گرهها را میگشاید، علم یک قدم است، بقیهاش معرفت و ایمان و یقین است؛ تا آنها را نداشته باشی رفتارت، کلامت، اعمالت اصلاح نمیشود.
پ.ن. عادت ندارم همه را به یک چشم ببینم، پست هم اشاره به یک شخص خاص دارد، لطفاً آن را به حساب همه ننویسید.
بارالها! دلهایمان را به نور خودت صیقل بده و در تندباد حوادث ایمان، باور و یقینمان را مستحکمتر بگردان... الهی آمین
[ سه شنبه 92/12/6 ] [ 9:16 صبح ] [ ساجده ]